تناسب شغل و شاغل
پر استفاده ترین تئوری شغل و شخصیت، مدل شش تیپ شخصیتی است. این تیپ ها عبارتند از: واقع گرا، جست وجوگر، اجتماعی، سنتی، کارآفرین و هنرمند. ویژگی ها و مشاغل متناسب با این سبک ها در ذیل به تفصیل مطرح شده است. این مدل بیان می دارد که رضایت شغلی یک کارمند و تمایل به ترک خدمت او، به درجه ای که شخصیت فرد با محیط کاری اش هماهنگ باشد، بستگی دارد. استراتژیست های سازمان نیز دارای ویژگی های خاصی مانند توانایی ذهنی، خلاقیت، جامع نگری و تجربه کافی در برنامه ریزی هستند. برنامه ریزی استراتژیک فرآیندی تحلیلی و کارشناسانه است و به هیچ وجه نمی تواند جایگزین فرآیندهای شهودی و مبتنی بر قضاوت مدیر شود. در بهترین حالت، برنامه ریزی استراتژیک شکل دهنده، ترغیب کننده و مکمل شهود و قضاوت مدیر است، تا جایی که تصمیم گیری های شهودی و منطقی مدیر در برنامه ریزی استراتژیک دیده می شود. عدم رعایت این تناسب منجر به ناکامی سازمان در رسیدن به اهداف تعیین شده می شود.
تلاش برای تطبیق دادن چهار سبک یونگ با مشاغل مانسب، پیشنهادات زیر ارایه شده است.(جدول)
همچنین کیگان به جای چهار سبک حل مساله یونگ، هشت سبک تصمیم گیری ارایه می دهد که عبارتند از:
شهود با فکر کردن (شهود به عنوان کارکرد اصلی و تفکر به عنوان کارکرد فرعی)
شهود با احساس کردن
فکر کردن با شهود
فکر کردن با حس کردن
حس کردن با فکر کردن
حس کردن با احساس کردن
احساس کردن با حس کردن
احساس کردن با شهود
هوش عاطفی و منطقی
قدرت رهبر و نفوذ او بر کارکنان بیشتر به ویژگی های شخصیتی او برمی گردد؛ به همین دلیل است که مدیرانی که نقش راهبری را در سازمان به عهده دارند، در ایجاد تغییرات و تحولات در سازمان ها موفق تر هستند. در دنیای امروز که سرعت تغییرات بالاست و حتی ماهیت تغییرات نیز عوض شده است، اهمیت سازگاری و تشکیل یک محیط مناسب برای سازمان بیشتر شده است. مدیران باید بتوانند کارکنان خود را با آهنگ تغییرات همگام کنند. این موضوع اهمیت رهبری را نشان می دهد. یک رهبر با نفوذ بسیار ساده تر می تواند سازمان را منعطف کند تا مدیریتی که می خواهد با تکیه بر تکنیک های خاص و صرف زمان بیشتری به این مهم دست یابد. نکته مهم این است که استدلال توام با عاطفه دارای قدرت و ارزش بیشتری است. رهبرانی که از هوش عاطفی بالا برخوردارند یا بیشتر از نیمکره راست مغز خود استفاده می کنند، این نکته را برای توجیه تصمیمات خود به افراد همیشه مدنظر دارند. بینش های عاطفی یا احساسات غریزی قیمت مهمی از حل مشکل و استدلال را به عهده دارند و شعور کاری خلاق و شهودی میل به حسن تفاهم را افزایش می دهد. احساسات (منظور هوش عاطفی) عمیق افراد حتی اگر پشتوانه اطلاعاتی محکمی نداشته باشد دارای ارزش است. در زمینه همکاری و موفقیت های شغلی، روابط عاطفی و پیوندهای انسانی تاثیر به سزایی دارد.
محیط های کاری همواره در حال تغییر هستند. برای ماندن در عرصه رقابت و کسب مزیت رقابتی مناسب باید مدیران و رهبران سازمان خود را به هوش عاطفی مجهز کنند. همچنین باید به دنبال نیروهایی باشند که از این هوش بهره کافی برده باشند. خلاقیت و نوآوری لازمه بقا در دنیای امروز است. برای ایجاد یک محیط خلاق باید افراد را علاوه بر هوش منطقی به هوش عاطفی مجهز کرد. داشتن بستری از نوآوری در سازمان ها می تواند تزلزل و خصومن را در سازمان سبب شود، زیرا هر کدام از کارکنان سعی بر اعمال ایده های خود دارند و سازمان باید بتواند بین حجم تغییرات دورن سازمان و بیرون آن تعادل برقرار کند. از طرفی باید جو سازمان از تشنج به دور ماند و کارکنانی که ایده های آنها اجرا نشده، باید این مساله را بپذیرند و با سازمان هماهنگ باشند. نقش رهبری در این جا ایجاد جوی است که بتواند خصومت را به انرژی خلاق تبدیل کند. در این حالت است که می تواند مدیریت اثربخشی داشته باشد. پیتر سنج در این باره می گوید: «کلید آزادی در کار این است که به مردم بیاموزیم که از اجبار در توافق خودداری کنند. ما فکر می کنیم که توافق از اهمیت زیادی برخوردار است. اما چه کسی توجه می کند؟ ما باید تضادها، اختلافات و مشکلات را بروز دهیم و آنها را با دیگران در میان بگذاریم، زیرا به کمک یکدیگر هوشمندانه تر عمل می کنیم.» مقابله با تضادهای درون سازمان نیازمند این است که رهبری فرهنگ حاکم بر سازمان را به سمت پذیرش مخالفت ها و نارضایتی ها سوق داده و کارکنان را تشویق به استفاده از انرژی خلاقی که به هنگام اجتناب در توافق پیش می آید، هدایت بکند. سازش پذیری عاطفی، سازش پذیری فکری و جسمانی را به فعالیت وا می دارد. این هماهنگی در استعدادها در عمل اتفاق می افتد و نوعی انعطاف پذیری به فرد اعطا می کند. بسیاری از ویژگی های رهبران بزرگ و موفق ریشه در هوش عاطفی آنها دارد نه در هوش منطقی آنها.
شعور عقلی شیوه درک مسایل از طریق تکیه بر آگاهی و اندیشه است و شعور عاطفی نوعی سیستم اگاهی دهنده قدرتمند و توانمند است که گهگاه غیر منطقی نیز عمل می کنند. این دو شعور با هماهنگی کامل و در ارتباط به هم باید عمل کرده و تعادل بین آنها برقرار شود. ویژگی هایی مثل توانایی تهییج و برانگیختن خود، استقامت و پایداری در مقابل شکست، از دست ندادن روحیه، همدلی و امید داشتن به هوش احساسی برمی گردد. احساس نیروی محرک و برانگیزنده ذهن است. خطرپذیری یا ریسک که نقش مهمی در موفقیت های تجاری دارد از ویژگی های هوش عاطفی به شمار می رود. عقل و هوش منطقی به قدرت استدلال کمک می کند ولی توانایی پیش بینی پیامدهای تصمیم تنها از هوش عاطفی برمی آید. طبق نظر اندیشمندان از طریق هوش منطقی می توان به استخدام درآمد؛ اما از طریق هوش عاطفی می توان در محیط کار رشد کرد و به سطوح بالاتر رسید. هوش عاطفی می تواند نحوه استفاده از مهارت های در اختیار فرد، از جمله هوش علمی را تعیین کند. به همین جهت است که لزوما همه افرادی که دارای ضریب هوشی بالا هستند و نمرات بالا در آزمون های ورودی دانشگاه ها و شرکت ها کسب می کنند، دارای بهترین عملکرد نیستند و پیشرفت شغلی چندانی ندارند.